پنجشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۳۱ ب.ظ
شهدا تاریخ نوشت که خمینی(ره) تنها نماند!
تاریخ نوشت که خمینی(ره) تنها نماند! بگذار چند سطری بنویسم از عاشوراییانی که ماندند تا بمانیم. ماندند تا یادمان باشد خمینی تنها نماند. یاد کردن از یاران خمینی(ره) به زیبایی یاد و نام امام بزرگوارمان است.گرچه این تنها قطره ای از اقیانوس بی کران یاران خمینی است
و تو خرده مگیر بر من! محمد دلیری گل پایگاه بصیرت، گروه حماسه و جهاد/سخن گفتن از روزهای سخت مردان بی ادعای آن روزهای انقلاب، گرچه سخت تر از میدان کارزار 8ساله دفاع مقدس ملت ایران نیست؛ اما چیزی کم ندارد! سخن گفتن از مردانی که نه برای نام و نشان بلکه برای اثبات حرفی به مدعیان تاریخ رفتند و آن این بود که تاریخ بنویسد خمینی تنها نماند.رفتند تا حرف امامشان بر زمین نماند و از خود تا به حال پرسیده ای که حال و روز این روزهای من و تو چگونه است؟ بگذار چند سطری بنویسم از عاشوراییانی که ماندند تا بمانیم. ماندند تا یادمان باشد خمینی تنها نماند. یاد کردن از یاران خمینی(ره) به زیبایی یاد و نام امام بزرگوارمان است.گرچه این تنها قطره ای از اقیانوس بی کران یاران خمینی است و تو خرده مگیر بر من! حاج عبدالله میثمی که خود نماینده امام بود در قرارگاه خاتم الانبیاء و حتی حاضر نبود جنگ و جبهه و تبلیغ را رها کند و برای حج عازم شود می گفت احساس می کنم تکلیفم ماندن در اینجاست؛ او در برابر عظمت خیبریان می گوید: «هرکس آن روزها در طلاییه بود اگر در کربلا بود نیز همراه امام حسین می ماند» و تو نگو مگر در خیبر چه گذشت که این چنین توصیف شان میکنیم؟!!! آقا مهدی باکری فرمانده لشگر31 عاشورا را می گویم. مرد استقامت آن روزهای سخت خیبر، روزهایی که امام فرموده بود جزایر باید حفظ شود ایستاد و سالهاست که در جزایر مجنون در کنار برادرش حمید مهمان مادر سادات هستند و هنوز چشمانی به انتظار ایستاده تا شاید و شاید قطعه استخوانی از این سردار رشید برای مرهم دلشان، برگردد و تو نگو که نمیشناسیش؟!!! حاج ابراهیم همت فرمانده لشگر 27 محمد رسول الله(ره) را هم در آن روزهای سخت خیبر شناختم. او که در آخرین لحظات می گوید: « به من یک دسته، فقط یک دسته نیروی تازه نفس بدهید تا جزایر را حفظ کنم» و ایستاد تا مولایش حسین(ع) را بی سر ملاقات کند. و هنوز امتدادطنین صدای حاج همت از آن روزهای سخت خیبر تا به امروز به گوش می رسد که این جبهه نیروی تازه نفس می خواهد تا حرف امامش زمین نخورد! و تو نگو که نمی شنوی؟!!! حاج حسین خرازی فرمانده لشگر 14 امام حسین(ع) این علمدار خمینی(ره) خودش میگوید در آن لحظات مجروحیتش در حالیکه شهادت آرزویش بود تنها به این فکر می کرد که اگر شهیدشود امامش را چگونه یاری کند و حال آنکه امامش در این لحظات نیازمند یاری است و از خدا خواست در این عملیات بماند و آنقدر ماند تا در کربلای 5 به شهادت رسید و حال تو نگو که نمی فهمیش؟!!! از خیبریون که بگذریم نام شهیدانی چون ستاره وفاداری به امام می درخشد که بگذار از آنان نیز یاد کنیم. حاج احمد متوسلیان فرمانده لشگر27 محمد رسول الله(ص) که نام لشگرش همانند خودش جاوید الاثر شد، را نمی دانم چگونه یاد کنم، بنویسم از شهادتش که منتهای آرزوی هر رزمنده ای است یا بنویسم که هنوز امید به برگشتنش داریم. گرچه شهادت را که هنر مردان خداست برای او بهتر می پسندم اما حاج احمد چه شهید شده باشد و چه زنده باشد با استقامتش در جبهه ها می شناسمش. او که وقتی ندای هل من ناصر امام خویش را شنید خود را به جبهه های جنوب لبنان رساند و سالهاست در پی آن ندای رهبر خویش در اسارت ظالمان و کافران عالم است.و تو نگو که چشم انتظارش نبوده ای؟!!! وقتی از یاران خمینی(ره) می نویسی نمی شود مصطفی چمران وزیر دفاع و فرمانده گروه های چریکی جنگ را از قلم انداخت. حماسه پاوه یادآور دلاور مردی های این شیر مرد خمینی (ره) است او که در آتش جنگ ضد انقلاب در پاوه حضور مستقیم یافته بود؛ فرمان امام را مبنی بر آزادسازی پاوه در کمتر از 24 ساعت را شنید و خود این چنین حال و هوای آن لحظات را توصیف می کند: « تا آن لحظه که فرمان تاریخی امام صادر شد، ما حالت تدافعی داشتیم؛ اما بعد از فرمان منقلب کننده امام، دیگر جای سکوت و تماشا نبود؛ وقت حرکت و قاطعیت و شجاعت بود. راستی که شب پیش که شب شهادت، شب ناامیدی، شب شکست و سقوط بود، با فرمان امام، آن چنان تغییر کرد که شب بعد به شب آرامش، شب امید و شب پیروزی مبدل شد. چه کسی می توانست چنین معجزه ای به وجود آورد که از یک شب هولناک و یک نقطه تاریک، چنین تحول و تحرکی خلق کند که مبدأ جنبش و حرکت و پیشروی به سوی انقلاب راستین اسلامی باشد. در این چند روز مصیبت، می توانم به جرأت بگویم که حتی یک قطره اشک نریختم و در برابر سخت ترین فاجعه های منقلب کننده، با این که در درون خود گریه می کردم؛ ولی در ظاهر، قدرت خود را به شدت حفظ می نمودم تا لحظه ای که در فرمانداری، به عکس امام برخوردم؛ یک باره سیل اشک ریختن کرد و همه عقده ها و فشارها و ناراحتی ها آرامش یافت و خوب احساس می کردم که فقط یک قدرت روحی بزرگ، در یک ابرمرد تاریخ، قادر است چنین معجزه ای کند.» و تو خود احساس آرامش را در مقابل امامت بارها یافته ای!!! همان روزهای اول جنگ بود که لشکر 9 زرهی عراق با عبور از سوسنگرد به سمت حمیدیه و از آنجا به قصد اهواز حرکت کرده بود که امام(ره) خطاب به جوانان اهواز فرموده بود:« مگر جوانان اهوازی مرده اند؟!» شهید غیور اصلی با تنها یک گروه کوچک از رزمندگان به آغوش شهادت شتافت تا در مقابل لشکر تا به دندان مسلح ارتش عراق بایستد تا حرف امامش بر زمین نیافتد و تو نگو که نمی شود با چند نفر کاری عظیم برای دل مولایمان انجام داد، فقط کمی اخلاص و توکل میخواهد!!! امام تکلیف کرده بود که مهران باید آزاد شود.حالا همه ی هم و غم رزمندگان اسلام شده بود آزادسازی مهران. حاج رضا دستواره جانشین لشکر27 محمد رسول الله(ص) عزم خود را جزم کرده بود تا در کربلای 1 هر طور شده این خواسته امام(ره) محقق شود و تنها در همان شب اول عملیات کار را تمام کردند. حالا هم مهران آزاد شده بود و حاج رضا کربلایی شده بود و تو خود می دانی جنگ در جبهه های غرب یعنی چه؟!!! و بگذار از صیاد دلها بگویم که آنقدر ماند و مجاهدت کرد برای اینکه حرف اماممان زمین نیافتد و رسید به آن معشوقی که یک عمر دنبال آن بود. همیشه می گفت:« من کان لله کان الله له» و چقدر این جمله اماممان دلچسب بود تنها یک روز بعد از شهادت صیاد شیرازی که فرمود: «دلم برای صیاد تنگ شده! » و تو نگو که تایید امامت را نمیخواهی؟!!!
۹۴/۰۷/۰۹